تو مقصری، اگر من دیگر ” منِ سابق ” نیستم پـس من را به “مـن” نبودن محکوم نکن ! من همـانم که درگیـر عشقش بودی یـادت نمی آید؟ من همانـم حتی اگر این روزها بویِ بی تفاوتی بدهم … آنقدر برای دیدنت عجله کردم که هنوز، “دلم”
بند کفش هایش را نبسته بود! با همان حال، تمام دشت را دویدم تا به تو برسم؛ که مبادا پیش از من “ناز نگاهت” خریدار پیدا کند آخر شنیدم که کسی میگفت: شقایقها هم عاشق میشوند…!!! آمدی و آنقدر محو تعبیر رویایم بودم که انگار تو را در بیداری خواب دیدم رفتی و تمام اتاقم چنان عطر تو گرفت که مست یادت دوباره به خواب رفتم … دلم لحظه ای را می خواهد ! که تو باشی … همین کنار نزدیک به من
درست روبروی چشم هایم همنفس نفسهایم خیره شوم به لبهایت دست بکشم به تک تک اعضای صورتت بعد چشمهایم را ببندم و … " ببوسمت" آن لحظه دنیای من تمام می شود . ” به خدا که واقعاً تمام می شود “ بگذار بگویم :
آخر فهمیدم چه ربطی بهم داریم ! که پشت این همه فاصله تا این حد به من نزدیکی .. ” تو ادامه ی وجود منی “ دل من با تو آرام گرفت این نوشته های گاه و بی گاه قلب من است برای تشکر از تو که تمام کج خلقی هایم را تحمل کردی صبورانه همه ی بهانه گیری هایم را هضم کردی و آخر هم با همان زنگ صدای همیشگی … تسکینم دادی من نمی دانم چه شد یا از کجا پیدا شدی ! فقط خوب کردی ادامه ی وجود من شدی . . . خوب کردی ! دل همین است دیگر … آرزوهای بی جا می کند … مثل آرزوی بوییدن عطر گس زنانه ات مثل آرزوی بوسه های حریصانه و تکثیر شیرین یک گناه در آغوشت مثل عاشقانه تسلیم شدن مقابل هوس هایت !
مثل …
میدانی ! ؟
باز هم آسمان و ریسمان بافته ام !
تمامی ماجرا همی من جز تو هیچ آرزویی ندارم !
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
می نشیند برای خودش رویا میبافد .
ن است
برچسبها: